خبرش کوتاه بود. فلانی که فعال فرهنگی و مستندساز و جوان متعهد و مومن فعال رسانه بود شب گذشته بر اثر مشکل حاد ریوی ناشی از بیماری کرونا در بیمارستان مسیح دانشوری تهران درگذشت. عکسش را هم زده بودند. جوان ریشویی که هنوز جوانتر از این حرفها بود که موی سپیدی در چهرهاش پیدا شود.
شناخت من از او فقط منحصر به توئیتهایی بود که در مخالفت با لایحهی اعطای تابعیت به بچههای مادر ایرانی، پدر غیرایرانی کار میکرد. غیرممکن بود که نمایندهی مجلسی، مدیری، وزیری کسی در موافقت با حق انتقال تابعیت از خون زن ایرانی توئیتی بزند و او در ریپلای به آن توئیت طرف را با خاک یکسان نکند و چند تا صفت کت و کلفت به او نبندد.
شنیدن خبر مرگش برایم چند احساس متناقض را به وجود آورد. اول این که کرونا جان جوانی همچو او را هم گرفته بود. یعنی که من باید منتظر شنیدن خبرهای ناگوار از آدمهای نزدیکترم هم باشم. دوم دعوای تابعیت بچههای مادرایرانی بود و دریچهای که او مخالفت میکرد. حس عجیبی است. وقتی میبینی یک مخالف دوآتشهی پروژهات به تیر غیب گرفتار میآید.
هفتهی پیش یک مادر ایرانی پیغام داده بود که بچهاش توی یکی از بیمارستانهای شهر مشهد زودتر از موعد (توی شش ماهگی) به دنیا آمده و با زور دستگاه بالاخره توانستهاند او را به ۸ماهگی برسانند و آمادهی ترخیص کنند. بچه ۵۰روز توی دستگاه خوابیده بوده و وقتی فهمیدهاند که پدرش افغانستانی است، گفته بودند که هزینههایش باید به نرخ آزاد حساب شود. هر چه قدر جزع فزع کرده بود که من مادر بچه ایرانیام و دفترچه دارم گوش به حرفش نداده بودند. ۵۰میلیون تومان باید میداد تا بچهاش را بهش بدهند. میگفت که مگر قانون تصویب نشده که بچههای مادر ایرانی شناسنامه بگیرند؟ من الان از کجا پول بیاورم؟ و کاری از دست من برنمیآمد... زور کسانی که مخالف حق انتقال تابعیت از خون زن ایرانی هستند تا به حال از ما بیشتر بوده...
وقتی خبر مرگ آن جوان را شنیدم بلافاصله یاد این مادر ایرانی افتادم. ولی دریچهای که او مخالفت میکرد هم جالب بود. آن خدابیامرز هم از دریچهی خودش فکر میکرد که دارد از حق زنان مظلوم این سرزمین دفاع میکند. حرفش این بود که اگر زنان ایرانی حق انتقال تابعیت به فرزندشان را پیدا کنند، میزان خرید و فروش زنان ایرانی در مرزهای سیستان و بلوچستان به مردهای افغانستانی و پاکستانی زیاد میشود. این حرف را خیلیها به من زده بودند. او که حزباللهی بود این حرف را میزد، عضو هیئت علمییکی از پژوهشکدههای اجتماعی وزارت علوم هم این حرف را میزد. در حالیکه اصلا بحث خرید و فروش زن ایرانی به خاطر شناسنامهدار شدن یا نشدن بچهاش اتفاق نمیافتاد که این بخواهد عامل تضعیفکننده یا تقویتکننده باشد و این که مگر چند درصد از زنان شامل این قانون در آن وادی میافتند که بخواهیم همهشان را محروم نگه داریم؟ هیچ قانون مطلقا خوبی وجود ندارد و فقط خیر اکثریت است که در قانون لحاظ میشود. این یک حق بود. این که طرف با حقی که دارد چگونه رفتار میکند به خودش مربوط است. به نظر من اگر اولش بلد نباشد از حقش استفاده کند بالاخره یاد میگیرد.
مثل این بود که بگویند به اهالی سیستان و بلوچستان نباید ماشین فروخت. چون آنها برمیدارند تعدادی از این ماشینها را تبدیل به شوتی و افغانیکش میکنند و بار و آدم قاچاق میکنند. آیا همهی اهالی سیستان و بلوچستان این کار را میکنند؟ مسلما نه. آیا همهی زنان ایران خرید و فروش میشوند؟ مسلما نه. تازه حرفش بدتر هم بود. میگفت که اصلا نباید زن ایرانی حق شناسنامه دار کردن بچهاش را داشته باشد. مثل این بود که بگوید چون به اهالی سیستان و بلوچستان نباید ماشین بفروشند پس بقیهی ایرانیان هم نباید صاحب ماشین شوند.
خدا بیامرزدش. آدم خیلی فعالی بود. به خاطر طیف و جناحی که از آن برمیآمد ابایی هم از توپ و تشر زدن به نماینده و وکیل و وزیر نداشت. قشنگ کلفت بارشان میکرد و متهمشان میکرد به نفهمیدن... حالا دیگر نیست و هیچ کسی هم به بچههای مادر ایرانی شناسنامه نداده.
بازدید : 511
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 0:31